شاید تو برگردی

 

نویسنده:دریا کریمی

فصل اول:

فنجون قهوه رو گذاشتم روی میز از روی مبل بلند شدم و در حالی که به سمت پله های قصر مانند خونمون میرفتم خیلی ریلکس گفتم:من ازدواج نمیکنم تا آخر عمرم مخصوصا با بهراد اینو به خاله هم بگو, که دوباره صدای مامانم بالا رفت ـ آخه دختره ی خیره سر تو چرا نمیذاری اینا بیان خواستگاریت؟کیه که تو سن 20 سالگی این همه خواستگار داشته باشه؟هان؟

بی تفاوت گفتم:من.... و از پله ها بالا رفتم که صدای بابا سهیل بلند شد:

- خانوم ولش کن بچه رو چی کارش داری؟

مامان با صدای بلند تر از قبل گفت:-آخه سهیل نمیفهمی که این بهراد چه قدر دریا رو دوست داره....

همین جوری که بالا میرفتم گفتم:- اون به همه ی دخترا این لطف رو داره! که دوباره غرغرای مامان شروع شد

دربزرگ و شیک مشکی اتاقمو باز کردم یه اتاق حدودا 28ـ27 متری با یه تخت بزرگ بنفش قهوه ای داشتم کنار تخت دو تا کمد بزرگ ستش بود تویکی پر از شال و روسری یکی دیگش پر کفش های جور واجور که توی کشوهای دوتاشون پر از فیلمای خون آشام و سی دی های آهنگ بود درست روبه روی تختم یه تی وی مشکی سینمایی شیک بود کنارش یه آیینه قدی بزرگ هم رنگ تی وی روی یه میز بزرگتر ستش که روش پر از عطرو ادکلن و های مختلف بود توی کشو های 1و2 پر از لباس زیر و توی 3و4 پر از لوازم آرایش و قرتی بازی بود اون طرف تی وی یه کمد دکل قهوه ای سوخته داشتم که توش رو از مانتو پر کرده بودم کنارشم یه دراور که توی هر 5 تا کشوش لباس راحتی ریخته بودم سمت راست تختم یه میز مخصوص داشتم که که روش 3 تا لپ تاپ و 2 تا موبایل و یه ام پی 4 بود با سوئیچ یه پورشه آلبالویی که بابا برای کادوی تولدم گرفته بود تازه اینقدر قرتی بودم که به خواسته ی من بابا یه اتاق پرو 4 در 4 بنفش بادمجونی درست کرده بود بر عکس دیوارای اتاقم که بنفش ملایم بود یه تراس بزرگم داشتم که با سلیقه ی خودم میز و صندلی سفید توش چینده بودم با یه پرده سر تا سر حریر یاسی,کف اتاقم پارکت قهوه ای سوخته بود روشم یه قالیچه پشمی خوشگل خلاصه اتاق باحالی داشتم

رفتم روی تختم نشستم دل ودماغ دانشگاه رو نداشتم ساعت تقریبا 10:15 بود ولی من دیگه حوصله نداشتم از بس این مامانم رو مخ من رژه میره هی میگه بیا با بهراد ازدواج کن تا قبل از اون به سیامک پسر عموم گیر داده بود حالا هم بهراد ای خدا من چه غلطی کنم؟اما خدایش بابا عین شیر پششتم بود هوامو همه جوره داشت ولی من دارم عذاب میکشم نمیخوام همه منو باه چشم لیدر نگاه کنن حالم از خاله زیبا ننه ی بهراد به هم میخوره آخه دیشب تلفنی به مامانم گفت:آتوسا جان با دریا حرف زدی؟پسر من خاطر خواه زیاد داره ها از دستش میره ایشششش انگار چی چی زاییده....مامانم هم از همون موقع تا الان داشت رو مخ من راه میرفت میگه بذار بیان خواستگاریت شاید خوشت بیاد انگار من تا حالا بهرادو ندیدم میگه هم پسر خوش تیپیه هم جوونه خوبیه راست میگه ولی من از آدمای چندش چندشم میشه یه پسر باید وقارخودشو حفظ کنه نه اینکه هر دفعه کنار یه دختری باشه تو همین فکرا بودم که سلنا شروع کرد به اربده زدن نگاهی به صفحه ی موبایل انداختم عکس یلدا بود که داشت با چشاش آدمو میخورد دکمه سبز رو روی قرمز کشیدم و جواب دادم:

ـ هان؟

ـ هان و درد بیشعور تو هنوز آدم نشدی؟

ـ مرض...بنال کار دارم

ـ ای بچه پرو رو که نیست سنگ پا قزوینه(که صدای جیغ جیغای طنین بلند شد نفهمیدم چی میگه جیغ خوشحالی میکشید کنار گوشی)

ـ اه ببند گاله رو کرم کردی (دیگه صدایی نیومد)

ـ کجا بودم؟

ـ  داشتی روی منو میگفتی...

ـ  آهان... حالا اونو ولش کن میای بریم کنسرت برج؟

ـ چه خرایی هستین حالا؟

ـ بچه های دانشگاه مال محسن یگانست

ـ اه باز تو عاشق یه خواننده شدی؟

ـ  اااااا خوب بگو نمیام....یادت نرفته که دانشگاه رو هم پیچوندی جوجه؟

ـ  خفه شو بابا پنج شنبس دیگه ه ه ه ه ساعت چند یابو؟

ـ  قربونت بره یابوت....9 شب تا الی ماشاالله در ضمن تولدشه کادو یادت نره سواره ی یابو....هههههههههههه

ـ اوکی زیادی ضر زدی کاری نداری؟

ـ تو چرا امروز دمقی؟

ـ شب بهت میگم فعلا

بدون اینکه منتظر جواب بشم گوشی رو پرت کردم روی تخت یلدا یکی از دوستای صمیمی دوران دبیرستانم بود هم رشته بودیم ولی طنین رو توی دانشگاه باهاش آشنا شدم دختر خوبی بود تا 9 کلی مونده بود برا همین رفتم توی چت تا یه کم اذیت کاری کنم حال میداد برا خودش کرکر خنده ای بود.... ساعت نزدیکای 2 بود هر وقت چت میرفتم زمان از دستم در میرفت تا اینکه در اتاقم به صدا در اومد به یه بفرمایید اکتفا کردم و به کارم ادامه دادم که بابا با لحن جالبی گفت: اجازه هست خانم مهندس کامپیوتر؟

ـ قربون بابام برم بفرمایید....(هر دو روی تخت نشستیم)

ـ آخه وروجک تو چرا از بهراد بدت میاد؟

ـ ای بابا ول کنید دیگه فکر کنید اون پسره مرده هی بهراد بهراد دیوونه شدم!

ـ قربون دریا ی دیوونم برم ولی دخترم به این فکر کردی که رابطه فامیلیمون  بهم میخوره؟(بی فکر گفتم)

ـ خوب بخوره

ـ ا پس مامانت چی؟

سکوت کرددم بابا که سکوتمو دید زد پشتم و گفت:

ـ عیبی نداره مامانتو یه جوری راضی میکنم ولی تو هم بیا از دلش درار ناراحته....اصلا بیا با هم بریم ناهارم حاضره

ـ باشه شما برین من لپ تاپو خاموش میکنم میام

وقتی بابا رفت لپ تاپو خاموش کردم داشتم از اتاق بیرون میومدم یه اس برام اومد خوندمش از طرف بهراد بود موخم داشت سوت میکشید:

ـ سلام دریا من در حد مرگ عاشقتم میدونم تو منو نمیخوای پس.... بمیرم بهتره برای همیشه خداحافظ

یه پوسخند زدم و گفتم: بهتر اصلا برو به جهنم , به سمت پایین رفتم مامان داشت با کمک بابا میز ناهارو میچیند با شیطنت از نرده ها سر خوردم اومدم پایین مامان با اخم گفت:

ـ به فکر خودت نیستی به فکر منو بابات باش من نمیدونم چه حکمتی بوده که تو به جای پسر دختر شدی؟ (بابا ازم دفاع کرد)

ـ نگو دخترمو قربونش بره باباش یه دخت بیشتر ندارم....(مامان همون طوری که ظرف سالاد میاورد)

ـ بخشیدمتون به هم عوضش من یه گل پسر دارم اون ور آب که دکتره.....

با اومدن اسم گل پسر حالم بهم میخورد دانیال رو میگفتن 21 سالش بود رفت کانادا الانم 28 سالشه اخمام رفت تو هم مامان ادامه داد:

ـ فکر کنم دریا اول قرار بود بشه هم بازی دانیال ولی از بس که غده تغییر عقیده داده شده دختر....(اخمام دوباره بیشتر شد بابا با لبخند)

ـ عوضش من یه دختر دارم موهای طلایی و چشایی آبی داره

الهی من پیش مرگت بشم بابایی که اگه تو نبودی دریا به معنای واقعی باید میمرد,هر سه رفتیم سر میز نشستیم مامان هنوز دلگیر بود منم با غذا بازی میکردم بابا با دیدن ما گفت:

ـ یا غذا نخورین یا میخورین درست,اشتهام کور شد....

ـ الهی دریا قربون اشتهات بره بابای گلم

ـ لازم نکرده غذاتو بخور غش نکنی بچه.....(مامان یه لبخند گوشه ی لبش نشست منم برای زیاد کردنش گفتم)

ـ مامی با بچه ها قراره بریم کنسرت برج میلاد ساعت 9

ـ خوب به سلامتی (بابا که لحن سرد مامانو دید گفت)

ـ کیا هستین حالا؟

ـ دوستای دانشگاهیم (مامان غرید و گفت)

ـ همین دیگه به جای اینکه به فکر درس و زندگیت باشی میری پی الافی خوبه والا همه دختر دارن ما هم دختر داریم.....(دیگه طاقت نیوردم از سر میز بلند شدم و گفتم)

ـ خیلی از دخترتون ناراحتین میتونه بذاره بره

به سمت اتاقم رفتم دیگه نه به حرفای بابا نه مامان گوش کردم.....ساعت 4 شده بود منم حوصلم در حد لالیگا سر رفته بود هی با تی وی ور میرفتم تصمیم گرفتم برم فروشگاه ژاله یه لباس خوشگل برا کنسرت بگیرم تا چشم حنانه دراد دختر خوبی بود ولی به دل من نمیشست یه مانتوی خردلی با شلوار براق ستش و شالش سرم کردم آرایش مارایشم نکردم شیطنتم گل کرده بود میخواستم برم آرایشگاه بی ستاره که مال دوستم ستاره بود کارش حرف نداشت کفشای اسپورتموپوشیدم کیف قهوه ای با سوئیچ پورشه خوشگله برداشتم رفتم پایین مامان مشغول تی وی دیدن بود و بابا هم طبق معمول پنج شنبه ها این ساعت به گل ها آب میداد و استخرو پر میکرد مامان با دیدن من اخماش رفت تو هم و گفت:به به کجا انشاالله؟ با لحن بدی گفتم:سر قبرم که من بمیرم همه راحت شن,در ورودی رو باز کردم 12 تا پله رو 2 تا یکی اومدم پایین بابا با دیدن من لبخند تلخی زد و گفت:کجا بابایی؟ باید جواب بابا رو میدادم وگرنه از دفاع خبری نبود:میرم خرید اگه اجاره بدید, رفتم سمت ماشین در رو باز کردم شیشه ها رو دادم پایین هوای داخلش بد جور خفه بود نسیم بهاری گونه هامو نوازش میداد ریموتو زدم ماشینو روشن کردم تتلو شروع کرد خوندن مامان انگاری اومده بود تو حیاط و گفت:همین دیگه سهیل این قدر لی لی به لالاش گذاشتی که تو روی من میگه میخوام برم سرقبرم ,بابا:دخترم یه دقیقه اونو کم کن بعد رو به مامان گفت: خانم درست باهاش حرف بزن لج نمیکنه منم بدون کم کردن آهنگ پامو رو گاز فشار دادم طوری که فکر کنم جای لاستیکا روی سنگریزه های حیاط موند رفتم سمت فوروشگاه مال دوست بابام بود یه دختر به اسم ژاله و یه پسر به اسم میلاد داشت اینقدر دخترشو دوست داشت که فروشگاه رو به اسمش زده بود برعکس بابای من به جای اینکه اسم منو سردر کارخونه بزنه اسم عمم جیران رو گذاشته بود آخه بابا عمه کوچیکمو روخیلی دوست داشت رسیدم پشت چراغ قرمز اه لعنتی از ترس اینکه پسری چشای آبیمو نبینه عینک آفتابی زدم که یه ماشین دقیقا به موازات ماشینم وایساد زیرچشمی نگاه کردم فوضولیم گل کرده بود دیدم یه سانتافه مشکی داره زیر آفتاب برق میزنه این قدر صدای آهنگش زیاد بود که صدای تتلو بدبخت توش گم شد پسره گفت:با این عروسک داری کجا میری نانا؟ ,که خدا رو شکر ثانیه از 40 اومد رو 0 و منم همین طور که پامو رو گاز فشار میدادم گفتم:به تو ربطی نداره تن لش....هه زایه شد باز خوبه عینک داشتم....از ماشین پیاده شدم رفتم توی فروشگاه الحق عجب جایی بود که یهومیلاد جلوم سبزشد:

ـ باسلام به دختر دوست پدرم (پشت چشمی نازک کردم و گفتم)

ـ مثل علیک که چی؟

ـ اینکه قدم رو جف چش ما گذاشتین

ـ اوه اوه بسه پاچه خوار (که یکی زد پشتم و گفت)

ـ به داداش من میگی پاچه خوار گربه؟(برگشتم ژاله بود با تمام وجود بغلم کرد و گونمو بوسید)تو این جا چی کار میکنی گربه؟

ـ مگه بده اومدم بهترین مانتوی شما رو بخرم

ـ بابات که کارخونشو داره بلا

ـ لباسای اونا زشته مال شما خوبه(میلاد گفت)

ـ اتفاقا 1 ساعت پیش یه مانتوی ترکی آوردن که لنگش تو ترکیه پیدا میشه میخواستیم پس بدیمش....

ـ نه نه میخوام ببینمش یه دونس دیگه؟

ـ آره تک دختر بیا بالا نشونت بدم

سه تایی با خنده و شوخی رفتیم بالا عجب مانتویی بود رنگش آبی کاربنی,آستینش هم فرشته ای بود تا سر زانو قدش بود دور تا دور کمرش نگین کار شده بود پایینش به ترکی یه چیزی نوشته بود ژاله میگفت نوشته من تکم دور آستینش مروارید بود یقش هفتی باز تا سینه دورشم با نخ مشکی 7و8 زده بودن بی هوا گفتم:من یه شال وشلوار این رنگی دارم (میلاد با خنده گفت)

ـ خوب بخرش خانوم پولدار(خودمو گرفتم و گفتم)

ـ حالا مانتو به این بیخودی چند؟

ژاله:1ملیون و 200 هزار(موخم سوت کشید ااااااا گرونی بیداد میکنه با این حال چشای آبی منو گرفته برا همینم گفتم)

ـ میخوامش

ژاله:خوب اول بپوشش دختر....

ـ نه میخرم (میلاد خندید وگفت)

ـ بابا مولتی میلیاردر به بابام بگم لازم نکرده جنسای گرونو پس بده دریا خانوم میخره هههههههههههه

ـ دیگه دیگه هههههههههههههههههه (ژاله مانتو رو برداشت رفتیم دم پله ها که میلاد گفت)

ـ بفرمایید مادمازل

هرسه رفتیم پایین چشم همه مانتو رو گرفته بود زیر لب گفتم:چشاتون دراد الان مانتوم سوراخ سوراخ میشه ژاله خندید یه هم همه ای ایجاد شد  ژاله مانتو رو داد به صندوقدار منم کارتمو زدم توی کارتخوان 200/1 ریختم تو حلق وامونده ی آقای رضایی دوست بابا صندوقدار که یه خانوم باشخصیت بود گفت:مبارکه به رنگ چشاتم میاد بعد نایلون رو داد دستم و یه چشمک زد سوار ماشین شدم و یه راست رفتم سمت آرایشگاه بی ستاره توی میدون هفته تیر, جلوی درش پیاده شدم یه ساختمون مشکی بزرگ که دارای آتلیه هم بود لباسمو برداشتم تا آرایشم هم همین رنگی باشه رفتم تو.....یه عروس زیر دست ستاره بود و چند نفر دیگه زیر دست سیما و ثنم که با تک سرفه بنده همه برگشتن سمتم,ستاره عروس بدبخت رو ول کرد و پرید بغلم:

ـ بی شرف تو کجایی سه هفتس ازت خبری نیست (بااعتماد به نفس گفتم)

ـ درگیر خواستگارام بودم که از در و دیوارای خونمون آویزون شدن

ـ بابا خاطر خواه دارررررررررررررر(همه خندیدن)عجله داری عجل معلق؟

ـ نه واسه ساعت 9 قرار کنسرت دارم

ـ ا چه خوب با دوست پسرت؟(زدم پس کلش)

ـ نه بیشور با دوستای دانشگاهم

ـ پس چه قدر زود الان تازه ساعت 5:30 .....کار این عروس خانم تا 6 طول میکشه تا اون موقع کار این دو تا خانوم هم تموم شده اون وقت تو میوفتی زیر دست ما سه تا خل و چل....میدونی که آشپز که سه تا بشه آش یا شور میشه یا بی نمک یا؟

ـ یا چی؟

ـ یا ترش(با خنده گفتم)

ـ اوکی من میخوام شور بشم که اگه اونجا نمک ریختم گفتن این کارا چیه؟بگم تو آرایشگاه بهم نمک زدن

همه خندیدن ستاره هم رفت سراغ عروسه که خدایی خوشگل شده بود نشستم روی صندلی و قاب عکس های مختلف عروس های خارجی و ایرانی رو نگاه کردم یه سری از ایرانیاش کار ستاره بود همشون شبیه عروسک شده بودن.....ساعت 6 شد من تو بهت عکس یه عروسه کانادایی بودم که سیما بی هوا شالمو قاپید و کیلیپسمو برداشت که موهام ریخت دورم ثنم گفت:شبیه خون آشام ها شدی تو خخخخخخخخخ ستاره دستمو گرفت و منو بلند کرد و روبه ثنم گفت:به خاطر اینکه هر هفته از این فیلما از پسرعمه بنده میگیره (سیما با گیجی گفت):از کی؟ ـ بابا پسر عمم دیگه...رضا ـ آهان من که نمیشناسمش ولی خدا برات نگهش داره,همه با هم خندیدیم ستاره روبه من گفت:

ـ خوب چشم گربه ای چه جوری درستت کنم؟ (در حالی که مانتومو در میآوردم و بهش نشون میدادم گفتم)

ـ نمیدونم یه جور که به این مانتو بیاد

سیما و ستاره و ثنم بهم نگاه کردن و گفتن:باشه ما الان میایم

رفتن و بعد از 8 دقیقه اومدن و یه مشت وسیله که همه به رنگ آبی کاربنی بود ریختن رو میز

ستاره:مو چی؟

ـ نمیدونم یه کاریش بکن دیگه ه ه ه ه

ـ باشه تو چشماتو ببند هر وقت گفتم وا کن

چشامو بستم که دستی رفت روی صورتم و دست دیگه ای رفت توی درست کردن موهام و یکی دیگه دستامو گرفت و ناخونامو قلقلک میداد خیلی طول کشید که ستاره با خوشحالی گفت:

ـ وازش کن گندمونو ببین خخخخخخخخخخ

چشامو وا کردم وای انگار یکی دیگه نشسته بود روی صندلی....سایه ی آبی کاربنی که با سفید اکلیلی قاطی شده بود مژه هامو که طلایی بودن با ریمل مشکی سگ دارش کرده بود لبامو با رژلب سفید اکلیلی و قرمز خیلی کم رنگ خوشگل کرده بود گونه هامو رژگونه تمشکی(آبی) زده بود چتری هامو کج زده بود و از حالت عروسکی درآورده بود موهای بلندمو که تا کمر بود رو فر باز کرده بود که خیلی بهم میومد ناخن هام هم لاک آبی کاربنی زده بود در کل باحالی شده بودم

ثنم:تیپ پسرکش پسرکش(همه خندیدیم)

سیما:بلا تو این ابروهای کمونی رو که نیاز به اصلاح نداره رو از کجا آوردی؟(با عشوه گفتم)

ـ از مادربزرگم

ستاره:چشات چه طور؟

ـ از دریای شمال هدیه گرفتم

ثنم:موهات؟

ـ از بابام ارث بردم

سیما:صورت کشیده ات؟

ـ ای بابا ول کنید خلم کردین.....ستاره جون چه قدر شد؟

ـ قابل تو رو نداره گلم 500 تومن (پولو بهش دادم و یه کله رفتم سمت خونه)

ماشینو تو حیاط پارک کردم و رفتم داخل از بابا خبری نبود ولی مامان چایی میخورد و مجله میخوند با دیدن من که نایلون دستمه و خوشگل کردم گفت:

ـ خوبه دیگه معلوم نیس چه قدر پول دادی این قیافه رو درست کردی و این لباس رو خریدی

بدون حرفی رفتم تو اتاق ساعت 8 باید اونجا باشیم تا 9 بتونیم جای خوبی بشینیم ساعت 7 بود لباسامو درآوردم رفتم جلو آیینه عجب جیگری شده بودما.....موبایلم زنگ خورد ایندفعه طنین بود:

ـ هان؟چته؟

ـ آخ دلم میخواد بزنم تو گوشت آخه بی شخصیت یه مهندس این طوی ضرضر میکنه؟

ـ خف بابا بگو کلی کار دارم

ـ اوکی ببین من و سالار میایم دنبالت

ـ خودم ماشین دارم

ـ غد خانوم میدونم اینو ولی پسرا ولت نمیکنن

ـ باش

ـ الان راه میوفتیم بچه ها دم برج قرار گذاشتن بووووس

ـ بای

شلوار لوله تفنگی کاربنیمو از تو کمد درآوردم و باشال ستش تنم کردم کیف آبی کم رنگمو برداشتم کفش پاشنه 4 سانتی آبیمو پام کردم ساعت 7:25 بود که زنگ پایین به صدا در اومد زودی رفتم پایین که مامانم دوباره گیر نده ولی از شانس مسخره من مامان زودتر جواب داده بود آروم آروم رفتم پایین دو من دیگه فایده نداشت صدای پاشنه هامو که شنید برگشت و گفت:بیا برو اومدن عروس ببرن و یه چشم غره رفت تو دلم گفتم:مامان خانوم من ببخشید نمیگم,رفتم بیرون انگاری مامان درو برا طنین زده بود چون تو حیاط وایساده بود و پشت به من داشت گل هارو نگاه میکرد با جیغ گفتم: هی هی دست نزنی خراب میشه خخخخخخ با دیدن من خودشو به غشی زد و تو بغلم ولو شد قلقلکش دادم میون خنده گفت: لاکردار من که دخترم میخوام بخورمت بیچاره پسرا خخخخخخخخخخخ

ـ اونا حقشونه خخخخخخخخخخ

ـ هوی هوی جلوی سالار این جوری نیای طلاقم میده تورو میگیره

ـ هم چین تحفه ای هم نیست که جواب بله بدم (نیشکونی ازم گرفت و گفت)

ـ خیلی هم دلت بخواد(بعد با هم رفتیم بیرون)

پایان قسمت اول

                                                                                                                   ادامه دارد......